ارزش و احترام آدمها صرفا به اعتقادشان نیست. به شخصه -اگرچه مسلمانم، اما - برای آتئیست مودب بینهایت احترام بیشتری قائلم تا مسلمان بی ادب.
عقل حکم میکند که باید به انسانها احترام گذاشت، و مذهب های موافق عقل، مسلک هایی خلاف این رویه ندارند. کسی که احترام انسانهای دیگر را نگه نمیدارد، علاوه بر این که قطعا خلاف مسلک خویش عمل کرده است، خلاف عقل عملی خویش رفتار کرده است.
و انسانی که تحت اراده عقل عملی خویش نیست، حکما عقایدش نمیتواند زاییده عقلانیتش باشد.
لب کلام این است که انسان بی ادب، کسی است که به سخن عقلش که میگوید "به انسانها احترام بگذار" گوش نمیدهد و چنین انسانی که نمیتواند اراده و عملکرد مطابق عقل خویش داشته باشد، مشخصا عقایدش زاییده فرهنگ، اجتماع، یا منفعت شخصی اش است نه عقلانیتش. چرا که اعتقاد زائیده عقلانیت، در فضای اراده آزاد شکل میگیرد اما این شخص اگر عقلش در جایی خلاف درونیاتش حکم دهد، به آن عمل نخواهد کرد.
من یک مسلمانم اما از خواندن عقائد محترمانه یک آتئیست ابدا ناراحت نمیشوم. آنچیزی که ناراحت کننده است دیدن هم کیشی است که فحاشی میکند.
برای ذهنم چارچوب ساختم، چرا که معتقدم با در عصر انباشتگی اطلاعات قرار داریم و با احاطه ای از اطلاعات تنظیم نشده و مرتب نشده، عملا هیچی نمیدانیم!
هر داده ای باید جای خودش را داشته باشد، باید تحلیل شده در خانه خودش جای بگیرد، باید روابط داده ها بررسی شود و برای اینکار مهم است که خانه خودش را پیدا کند تا همخانه ای هایش را راحت تر پیدا کند، روابطش سنجیده باشد، اشتباهی با داده های دیگر، روابط غیر قیاسی و اشتباه نداشته باشد و با روابط صحیح با خانواده خودش، بتواند به فرآیند تولید داده کمک کند. بدون خانه، بی هدف نچرخد که دست آخر هم فراموش شود، حال آنکه آبستن داده های عالی و تازه ای میشد که از دست رفت!
به عنوان مثال داده های تاریخی، جای مشخصی دارند، داده های فلسفه تاریخ، خانه دیگری!
داده های فلسفی را به خوبی در خانه های مختلف خود، دسته بندی میکنم
در بسیاری مواقع خانه هایی ساخته ام که هنوز خالی از سکنه است، آماده است که حرف جدید واردش بشود. مثلا خانه ای برای یک پرونده دارم که خالی است و اخیرا که نکته ای در مورد همان مسئله به گوشم خورد، او را راهی همان خانه خالی کردم، در حالی که هیچ سکنه دیگری وجود نداشت، اما مهم نیست، مهم این است که کار دقیق باشد. دیر یا زود، خانه خالی ساکنین خودش را می آورد!
مشکل فقط وقتی است که حرفی بی خانه میماند. کل شهر را به هم میریزد :|
اگر گسیخته شود، احساسات فوران میکنند و در این فوران، همه نوع احساسات بروز پیدا میکنند، حتی احساسات منفی و باطل، احساساتی که فی نفسه خوب نیستند نظیر حسادت ها و... یا احساساتی که در حد افراطشان مقبول نیست نظیر غیرت و تمامیت خواهی. و حتی احساساتی که به وقتشان مجال بروز نداشتند و در جان انسانی دفن شدند و حالا امروزکه وقتشان نیست، از بند خود رسته و میخواهند خودی نشان بدهند.
در این شرایط، همه چیز غیر قابل کنترل میشود، زیرا که احساسات منطقی ندارد برای بروز! پیوسته احساسات مختلف، اشتباه و درست، ریز و درشت، کوبنده و آرام کننده، سزا و ناسزا، تازه و کهنه، به ورطه بروز میرسند و دیگر هیچ منطق و عقلی، چه از داخل فرد و چه از بیرون، توانایی کنترل این احساسات را ندارد.
و احساسات وقتی فوران میکنند ویران کننده اند، ویران کننده خود شخص و ویران کننده اطرافیان. طوری که انسان مثل کوهی که در زیر فوران خودش میسوزد و نمیتواند جلویش را بگیرد، در آتش خویش شعله ور تر و فوران کننده تر میشود. احساسات ویران کننده اند، چون احساسات مثبت، وقتی به شکل افراطی در بیایند، به مثابه احساسات منفی میشوند، و از حاصل این احساسات منفی بسیار زیاد، توقعات فوق العاده و انتظارات بینهایت و بی اندازه ای میجوشد که به هیچ وجه قابل ارضا و کنترل از طرف اطرافیان نیست. توقعاتی که نهایتا موجب ایجاد برخورد اجتماعی و اضطراب روحی عمیق در انسان میشود و منجر میشود به سوختن روابط و از بین رفتن حرمت ها.