توی دنیای ما، نقشها و هویتهای زیادی هست که برخیشون رو ما حسب زیباشناسیمون میپسندیم برای خودمون و برخیشون هست که با شخصیت و هویت ما، سازگاری و تناسب دارند.
یکی از خصایص آدمی اینه که وقتی هویتی رو دوست داره، تلاش میکنه بهش برسه یا اصلا اداش رو در میاره که بهش رسیده، تا احساس رضایت بکنه. عمده افراد هم این هویت رو - به نحوی، خصوصی یا عمومی - هی ابرازش میکنند. ابراز میکنند، تا باور کنند که به اون هویت رسیدهند. مثل لباسی که آدم دوسش داره و میپوشه و جلوی آینه خودش رو برانداز میکنه، اون هویت رو - واقعی یا ادا و نمایشی - تنش میکنه و هی به بقیه نشون میده و باهاش میرقصه. چون با دیده شدن، احساس میکنه که داره خودش رو با این هویت، میبینه و به رسمیت میشناسه و برانداز میکنه که چه خوب شده. احساس میکنه که این هویت، چقد بهش میاد. (چون ما در آدمها، دنبال آیینهایم)
قضیه وقتی شدیدتر میشه که اون هویت موردپسند، واقعا هم برازنده و سازگار با شخصیتش باشه. هربار که این لباس هویت رو تن میکنه، پر از انرژی میشه. لذت میبره. خودش رو توی این لباس نشون میده. اصل زندگیش میشه. براش تلاش میکنه، خسته میشه و خستگیش رو هم دوست داره. درد میکشه، زمین میخوره، از دست میده و همه اینها رو هم دوست داره. توی پستی و بلندی راهش، همیشه براش انرژی و توجه داره. پای سختیهاش میایسته.
من آدمهای اینطوری رو که میبینم، جدا لذت میبرم. یعنی تحسین میکنم، احساس میکنم آفرین، تو دقیقا در جای درستش هستی. حالا زندگیت رو بکن، لباس قشنگ هویتت رو بپوش، بگو این لباس به من میاد و بچرخ و بخند و لذت ببر. چون این لباس مناسب توئه. خیلی آدمها هستند که ممکنه توی تن تو ببینند و فکر کنند چه قشنگه، منم بپوشمش. اما اشتباه میکنند عمدتا. هرکس لباس خودش رو باید پیدا کنه.
توی شبکههای اجتماعی، توی زندگی واقعی، اینگونه افراد متهم میشن به خودنمایی و شوعاف، اما برای من احساس اصالت و زیبایی دارند. مثلا دیروز و امروز که کاربر س رو دیدم، وقتی در مورد تایپهای شخصیتیمون حرف میزدیم، دیدم چقدر شغلش، فعالیت روزانهش، زندگیش متناسب شخصیتشه و لذت میبره. چقد خوب و تحسینبرانگیزه. یا وقتی دوستان دور و نزدیکم رو دنبال میکنم و میشناسمشون، میدونم که چقد برازنده هویتهاشون هستند. در نتیجه تکتک کارها و حرفهاشون رو از ته قلب تحسین میکنم و با خودم میگم آره این لباس رو بپوش و برقص. تو برای رقص در همین لباس، آفریده شدی اصلا! وقتی موژان از موسیقی و ترجمهش میگه، علی و ریحانه از ساختهها و کارهاشون میگن، آرمینا از نویسندگیش میگه، وجیهه از تفکرات روانشناسانهش میگه، احمد از مدرسه و سفرهاش میگه و حسین از تجربیات هنریش میگه و همه و همه که اگه بخوام نام ببرم، این نوشته از همین هم طولانیتر میشه، من با شوق میخونم و لذت میبرم. چون این آدمها، توی لباس خودشون هستند، نه لباس یکی دیگه. اصیل هستند.
میفهمم ممکنه آدمهایی باشند که احساس کنند بابا چقد نمایش. به اون قضاوتگران کوچیک توی خونه هم کمی حق میدم. چون اونها نمیدونن این لباس، چقد مناسب این آدمهاست؛ چون این آدمها رو نمیشناسند. به هرحال مهم نیست. دوستان خوبم، لباسهاتون برازنده شماست. گور بابای حرفهای بقیه. لباس مناسبتون رو بپوشید و برقصید.
آدمی در عمل با هنجارهایی روبهروست که آزاد است به آنها عمل کند؛ هنجارهای اخلاقی، قانونی، عرفی و غیره. در بحث از این هنجارها، به لحاظ معرفتی و علمی، مباحث فرااخلاق مقدم هستند. چون مبانی مباحث اخلاق هنجاری و کاربردی، در فرااخلاق بحث میشوند. اما به لحاظ عملی، کسی که پژوهشگر در مسائل اخلاقی نیست، *باید* چه کند؟ و علاوه بر پاسخ به این سوال، خود این *باید* را چه کسی موجه میسازد؟ خصوصا در سطح عمومی، افراد بر چه اساس باید به دیدگاه پژوهشگر رجوع کنند؟
برای حل این مشکل، راهکار اول این است که هر فردی، ملزم باشد که مباحث فرااخلاق را بخواند و بعد به دیدگاه موجهی در این باب برسد و در مرحله بعد، خودش براساس دیدگاههای خودش، اخلاق هنجاری و کاربردی را پژوهش کند. به عبارت دیگر، هر کس موظف است متخصص در باب اخلاق بشود. مشخصا چنین راهی در سطح عمومی ممکن نیست.
راه دوم این است که هر فرد، طوری به دیدگاه متخصص رجوع کند که قطعا چنین رجوع و باورکردنی، یک رفتار اخلاق موجه باشد. با توجه به اینکه در باب اخلاق باور، دیدگاههای متفاوتی وجود دارد که برخی سختگیرانه و برخی دارای توسعه بیشتر هستند، هر فرد باید به گونهای به نظر متخصص اخلاق، رجوع و باور پیدا کند که این باور کردن، در تمامی دیدگاههای موجود، یک رفتار موجه و موافق هنجار باشد. به عبارت سادهتر، هر فرد موظف است که در باب باور کردنِ نظریات متخصصین اخلاق، احتیاط کند و هر دیدگاهی را باور نکند، بلکه براساس سختگیرانهترین دیدگاه موجود در اخلاق باور (مثلا دیدگاه کلیفورد) نظریات متخصصین را باور کند تا بیشک این باور کردن، موجه باشد. لازمهی چنین راهکاری، این است که هر متخصص اخلاق، در کنار بیان نظر تخصصی اخلاقی خودش در مباحث هنجاری و کاربردی، ناگزیر است که قرائن موافق و رد قرائن مخالف را نیز (در سطح فهم عمومی یا فهم نیمه متخصص) بیان کند تا شرایط مناسب برای باور کردن سختگیرانه غیرمتخصصان فراهم کند.
راهکار سوم آن است که هر فرد برای کشف هنجارهای دیگر، به متخصصین علم اخلاق رجوع کند و از منظر ایشان، راهکارها و پاسخهای اخلاقیش را کشف کند. اما از آنجا که خود این رجوع به متخصص، یک عمل و رفتار شمرده میشود و خودش باید مورد داوری اخلاقی قرار بگیرد، و با توجه به اینکه در این باب، نمیتواند به متخصص رجوع کند، شخصا بایستی به این دیدگاه برسد که من تحت چه شرایطی، میتوانم به متخصصی در باب اخلاق رجوع کنم؟ من نمیتوانم دیدگاه متخصصی را در باب «اخلاق باور» صرفا بپذیرم چرا که پذیرفتن نسخه یک متخصص اخلاق در باب باور، دوباره نیاز به موجهسازی دیگری دارد. پس فقط در این باب، لازم است متخصص شوم.
با توجه به اینکه فعل باور کردن، در مباحث اخلاق باور بحث میشود، به نظر میرسد طبق این راهکار، بایستی که مباحث اخلاق باور، در سطح عمومی بحث شود و افراد، خودشان به دیدگاه موجهی در باب اخلاق باور برسند.
ممکن است این اشکال به ذهن برسد که به دلیل تقدم معرفتی مباحث فرااخلاق بر اخلاق هنجاری و کاربردی، پژوهش در اخلاق باور، نیازمند پژوهش در مباحث فرااخلاق است و نهایتا دوباره به راهکار اول خواهیم رسید که راهی غیرممکن دانسته شد. برای رهایی از این اشکال، بایستی بگوییم که در مباحث «اخلاق باور» نیازی نیست که در سطح عمومی، همه به جایگاه متخصص و پژوهشگر برسند، بلکه در مباحث «اخلاق باور» فقط لازم است که به دیدگاهی در این باب، باور موجه پیدا کنند. چنان که گفته شد، در «اخلاق باور» دیدگاههای متفاوتی وجود دارد که به عنوان مثال، سختگیرانهترین دیدگاه، نظریه کلیفورد است. از این رو، هرکس باید در مباحث اخلاق باور، به دیدگاه موجهی در این مباحث باور پیدا کند، به طوری که لااقل در سختگیرانهترین دیدگاه، یعنی براساس اصل کلیفورد، این باور موجه باشد.
به عبارت دیگر، افراد در سطح عمومی، به دیدگاهی در اخلاق باور باید برسند که باور به این دیدگاه، بیشک و به طور متیقن موجه باشد. یعنی باور کردن این دیدگاه در مباحث اخلاق باور، قطعا موجه باشد. در نتیجه فرد لازم نیست در همه مباحث اخلاق هنجاری و کاربردی، جانب احتیاط را در باورکردن رعایت کند، بلکه فقط در خود مباحث اخلاق باور، لازم است که محتاطانه رفتار کند و دیدگاهی را در این باب، محتاطانه بپذیرد.۱
تفاوت این روش با روش دوم در این است که لازمه روش دوم، همچنان که گفته شد، چنان است که متخصص اخلاق، بایستی در کنار بیان هر دیدگاهی در باب اخلاق هنجاری و کاربردی، قرائن موافق و رد قرائن مخالف را نیز (در سطح فهم عمومی یا فهم نیمه متخصص) بیان کند تا طبق دیدگاه محتاطانه در اخلاق باور، باور کردن دیگران به دیدگاههای تخصصیاش، موجه باشد. اما لازمه روش سوم، این است که متخصص فقط در باب اخلاق باور چنین رویهای داشته باشد که تمامی قرائن موافق و رد قرائن مخالف را بیان کند تا غیرمتخصصان به باور موجهی برسند. در بیان دیگر دیدگاههای خودش، لازم نیست که قرائن را ذکر کند.۲
۱. روشن است که این رویه، در مباحث اخلاق باور، لزوما منجر به پذیرش سختگیرانهترین دیدگاه نمیشود. یعنی اگر کسی برای پذیرش دیدگاههای در اخلاق باور، با نظریه کلیفورد عمل کند، لازم نمیآید که فقط نظریه کلیفورد را نیز بپذیرد.
۲. چه بسا بتوان گفت هر متخصص اخلاق، در بیان دیدگاههای اخلاقی خودش، وابسته به دیدگاه خودش در اخلاق باور است؛ یعنی ناگزیر است در بیان دیدگاههای خودش، بهگونهای عمل کند که طبق دیدگاه خودش، باور دیگران به او، موجه باشد.
مامان یه خاله داره به نام «خاله رباب». خیلی خاله مهربون و دوستداشتنی و قشنگیه. خیلی هم به من محبت داره. یکی از سالهایی که ماه رمضون، مشهد بودم، خاله رباب دعوتم کرد که افطار برم پیششون. کلا سه نفر بودیم. من و خاله رباب و مهدیآقا، شوهرخاله. خاله سفره رو یه ذره بزرگ انداخته بود. مهدیآقا بالا نشسته بود و با یه فاصلهای خاله نشسته بود و منم سمت چپ خاله. افطاری رو شروع کرده بودیم که مهدیآقا گفت چقد سفره رو بزرگ انداختی رباب. خالهرباب درحالی که توی دست راستش لیوان چایی بود، گفت یه زمانی این سفره اینقد بچه و عروس و داماد داشت که عادت کردم سفره رو بزرگ بندازم. بعد همینطوری چایی به دست، شروع کرد به گریه کردن. من دست چپ خاله رو گرفتم و نمیدونستم چی بگم. چند لحظه گذشت و خاله گریه میکرد هنوز. دست آخر مهدیآقا گفت «زندگیه دیگه رباب، زندگیه. چاییتو بخور». خاله رباب آروم شد. با دست چپش، اشکاشو پاک کرد و بعد هم چاییش رو خورد و افطاریش رو ادامه داد.
به همین سادگی. گفتن «زندگیه دیگه» و پذیرفتن همینی که هست با وجود تمامی فاصلهش با چیزی که دوست داریم باشه. انگار که عبور کردن به سادگی پذیرفتنه. همین که بپذیری و بعد برگردی به زمان حال و چاییت رو بخوری و ادامه بدی. همین کار سادهی دشوار.
سبید یه بار توی وبلاگش پستی گذاشته بود با عنوان «دیگهئولوژی» یه جاش میگفت « ... واقعیت این است که ما با ماهها و سالهایى که پشت سر مىگذاریم بزرگ نمىشویم. همهى رشد و بلوغ ما بسته به واقعیتهایى است که مىپذیریم و با آنها کنار مىآییم. به تعداد «دیگه»هایى که در زندگى به آنها میرسیم ... ».