خط سوم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی... آن خط سوم منم.

خط سوم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی... آن خط سوم منم.

اضطراب در اتاق کنترل

یه تجربه نسبتا مهم!
انسان تا وقتی که از حیث احساسی تنهاست یعنی قرار است خودش از پس خودش بر بیاید که در تضاد عقل و احساسات خودش چه کند، گاهی قید احساساتش را میزند تا عقل آرام شود، و گاهی عقل خودش رو قانع میکند به حقانیت احساساتش. و به طریقی این تعادل را بین عقل و احساسات خودش برقرار میکند.
در این تضاد فرقی نمیکند که احساسات باطل و منفی عقلا باشد  -نظیر طمع یا شهوت- که مستقیما مورد رد عقل قرار بگیرد، یا اینکه احساسات به حق و مثبتی باشد -نظیر میل به کشف شدن- که در مجال اجتماعی مورد تردید عقل قرار بگیرد. با این توضیح، میتوان گفت که این تضاد کثیرا واقع میشود، چرا که برفرض احساسات باطل و منفی وقوعا کثرت نداشته باشد، اما اینکه در مجال اجتماعی مورد تردید قرار گیرد، کاملا طبیعی و شایع است.
با همین تحلیل، گاهی پیش می آید که ترازوی عقل و احساس، به واسطه عاملی به هم میریزد و انسان مجبور است که تلاش کند فرآیند تعادل سازی دوباره انجام پذیرد. مثلا اینکه تغییر دیدگاهی باعث شود عقل برخی احساسات را به خلاف رویه سابق خودش بپذیرد، یا آن که تغییر شرایط اجتماعی، به برخی احساسات مجال اجتماعی بروز را بدهد یا ندهد. یا اینکه احساسات توسط عاملی شدت پیدا کند، تا جایی که عقل ناتوان از کنترل آن شود و عملا تابع آن شود.
با این مقدمات، تجربه ای که میخواهم از آن بنویسم این است که اخیرا یاد گرفتم وقتی از احساسات یک انسان، شدیدا مراقبت شود و مجال پرورش و بروز و رشد به آن داده شود، و با تمام سعی و تلاش مورد توجه قرار بگیرد، باعث میشود که احساسات مجال جولان پیدا کنند. این مسئله فی نفسه تا جایی مشکل ساز نیست که افسار عقل از احساسات کاملا گسیخته نشود.

اگر گسیخته شود، احساسات فوران میکنند و در این فوران، همه نوع احساسات بروز پیدا میکنند، حتی احساسات منفی و باطل، احساساتی که فی نفسه خوب نیستند نظیر حسادت ها و... یا احساساتی که در حد افراطشان مقبول نیست نظیر غیرت و تمامیت خواهی. و حتی احساساتی که به وقتشان مجال بروز نداشتند و در جان انسانی دفن شدند و حالا امروزکه وقتشان نیست، از بند خود رسته و میخواهند خودی نشان بدهند.

در این شرایط، همه چیز غیر قابل کنترل میشود، زیرا که احساسات منطقی ندارد برای بروز! پیوسته احساسات مختلف، اشتباه و درست، ریز و درشت، کوبنده و آرام کننده، سزا و ناسزا، تازه و کهنه، به ورطه بروز میرسند و دیگر هیچ منطق و عقلی، چه از داخل فرد و چه از بیرون، توانایی کنترل این احساسات را ندارد.
و احساسات وقتی فوران میکنند ویران کننده اند، ویران کننده خود شخص و ویران کننده اطرافیان. طوری که  انسان مثل کوهی که در زیر فوران خودش میسوزد و نمیتواند جلویش را بگیرد، در آتش خویش شعله ور تر و فوران کننده تر میشود. احساسات ویران کننده اند، چون احساسات مثبت، وقتی به شکل افراطی در بیایند، به مثابه احساسات منفی میشوند، و از حاصل این احساسات منفی بسیار زیاد، توقعات فوق العاده و انتظارات بینهایت و بی اندازه ای میجوشد که به هیچ وجه قابل ارضا و کنترل از طرف اطرافیان نیست. توقعاتی که نهایتا موجب ایجاد برخورد اجتماعی و اضطراب روحی عمیق در انسان میشود و منجر میشود به سوختن  روابط و از بین رفتن حرمت ها.