خط سوم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی... آن خط سوم منم.

خط سوم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی... آن خط سوم منم.

بن بست گفتگو، آغاز یک گفتگو است.

در گفتگو بر سر یک مسئله طرفین تلاش میکنند دیدگاه خودشان را به نحوی موجه جلوه بدهند.

برای این موجه بودن یک گزاره، بایستی فرد، وجهی عقلانی مثل استدلال برای توجیه دیدگاه خود دست و پا کنند تا دیگری بتواند آن را قبول کند. استدلال کردن، نیازمند رویکردی عقلانی به مسئله است تا نهایتا بتوان بر پایه مفاهیم، استدلالی برای دیدگاه  تنظیم کرد. منظور از رویکرد عقلانی، معنای عام و وسیع کلمه است. یعنی حتی اگر در خصوص مسائل ساده، نظیر «این لباس چه رنگی است؟» گفتگو میکنیم، چنانچه برای استدلال بگویید «من صورتی میبینمش»، در واقع به صورت ضمنی استدلال میکنید که (1) من صورتی میبینمش و (2) هرچیزی که من میبینم و حس میکنم، همان واقعیت دارد. پس (3) رنگ صورتی واقعیت دارد!
بنابر این طرف مقابل میتواند در مقام اشکال، به گزاره (2) خدشه وارد کند و بگوید «لزوما هرچه تو میبینی، واقعیت ندارد!» از این مثال مشخص میشود که مراد از رویکرد عقلانی، در اینجا، تحلیل فلسفی و عمیق عقلی برای استدلال های دقیق نیست. بلکه همین فرآیند مفهوم سازی و تشکیل گزاره، نشانه تعقل پذیری مسئله است.
 
به طور کلی میتوان اشتراکات اساسی و لازم برای تحقق یک گفتگو را در شروطی بیان کرد:

(1) در گفتگو میتوان رویکرد عقلانی به مسائل و تحلیل استدلالی برای آنها داشت [شرط تعقل پذیری]
(2) دستگاه های شناختی مشترکی داریم که اگر مقدمات استدلال (یا منبه‌هایش) را به دستگاه شناختی دیگری انتقال بدهم، او نیز به وسیله آنها، به همان نتیجه خواهد رسید [شرط انتقال پذیری]
(3) زبان وسیله نسبتا کارایی است برای انتقال داده ها. [شرط کارایی زبان]
 
اگرچه تمامی گزاره های فوق، محل تفکر و تأمل هستند. لیکن روشی که عقلاء و متفکرین جامعه در پیش دارند این است که این موارد را پیشفرض گرفته و براساس آن عمل میکنند. از همین رو، حتی در مجال علمی‌ای که خود این گزاره ها، محل خدشه و بحث هستند، باز هم از آن استفاده میکنند و برپایه همین ها رفتار میکنند!
به عبارت دیگر، شاید صحت و تمامیت این گزاره ها، محل تردید باشد، لیکن کارایی آن را به دشواری میتوان مطلقا انکار کرد.
 
اما در این میان، گزاره اول، بسیار مجال دقت و تفکر است. برای اینکه بتوان به جوانب «شرط تعقل پذیری» توجه داشت، ذهن را معطوف مثالی میکنیم؛ به عنوان مثال، شما اگر که تلاش کنید یک رودخانه را کاملا تصویر کنید، سعی تان بر این است که تمامی زوایای رودخانه واقعی را در قالب شکل و در یک جا جمع کنید. اما آیا میتوانید حرکت رودخانه را تصویر کنید؟ همین که رودخانه را تصویر کردید، یکی از زوایای ذاتی رودخانه را که حرکتش است، تصویر نکرده اید! ذاتی تصویر این است که دارای سکون است و ذاتی رودخانه این است که دارای حرکت است. (توجه دارید که فیلم و گیف هم در واقع توالی عکسهای ثابت هستند که در ذهن تداعی کننده حرکت هستند، نه اینکه واقعا تصاویر متحرک باشند! همچنین نشانه هایی که درون عکسها به جا گذاشته میشوند و تداعی کننده حرکت هستند، خود حرکت نیستند) فرض کنید ذهن نیز مثل تصویر، ناتوان از تصور حرکت بود. در چنین حالتی، آیا میتوان گفت که ذهن توانایی رویکرد عقلانی به تحلیل رودخانه دارد؟

با این مثال، تصور میشود که ممکن است دست کم در پاره ای از مسائل، ذهن نتواند تمامی جوانب ذاتی شیء را درک کند. از این رو ممکن است برخی مسائل، شرط تعقل پذیری را نداشته باشند و در نتیجه، گفتگوپذیر نیستند.
 
عدم تعقل پذیری، علیرغم اینکه در نگاه اولیه، به نظر میرسد سد راه گفتگو باشد، لیکن در برخی موارد، میتواند راهگشای گفتگو باشد! برای روشن شدن این ادعا، میتوان با مثالی شروع کرد. فرض کنید دو نفر در صدد هستند که در مورد اندازه بستر رودخانه با هم گفتگو کنند و برای اندازه گیری مساحت بستر رودخانه، ابتدا نیازمند طرح و تصویری برای اندازه گیری هستند. هر یک نقشه ای از رودخانه ارائه میدهند و ادعا میکنند که مساحت درست رودخانه را بر اساس نقشه خودشان، به دست آورده اند. هردو ادعا دارند که مساحت درستی ارائه داده اند و نقشه هایشان را هم درست کشیده اند چون بر اساس تصویر روشنی است که از رودخانه ثبت کرده اند. لیکن این تنازع به جایی نمیرسد و گفتگو، اشتراکی برای ادامه دادن ندارد. چرا که هردو در واقع نمیتوانند اصالت نقشه خودشان را اثبات کنند.

گفته شد که یکی از شروط تحقق گفتگو، شرط تعقل پذیری است، پس وقتی این شرط در این مثال تحقق ندارد، چه بسا که بایستی گفتگو را رها کرد و اذعان کرد که یافتن جواب «صحیح» ممکن نیست و چند جواب میتواند «موجه» باشد.
 
اما عدم تعقل پذیری، خودش میتواند گریزی از بن‌بست گفتگو باشد. عدم امکان تعقل، به ما نشان میدهد که ما برای کشف مساحت رودخانه، نیاز به نقشه داریم و نقشه کشیدن از یک شیء متحرک، نمیتواند تمام نمای آن شیء باشد. اما این به معنای پایان گفتگو نیست. بلکه همین رودخانه، با مساحت غیر ثابتش، میتواند آثار دیگری داشته باشد و همین ایده، سوالهای جدیدی ایجاد میکند! برای تصویر این ادعا، لازم است در قالب مثال عنوان شود. تصور کنید مهندسینی که نیازمند به کشف مساحت بستر رودخانه بودند، بعد از این نزاع های بی ثمر برای کشف مساحت رودخانه، در نهایت به این نتیجه میرسند که مساحت بستر رودخانه، دچار خلل در شرط تعقل پذیری است و اندازه گیری آن ممکن نیست. اما سوالی که مطرح میشود این است که آیا این خلل، به معنای این نیست که بستر آن، دارای اندازه ثابت نیست و متغیر است؟ پس لازم است به چشم یک متغیر و با درنظر داشتن متغیر بودن آن، به آن نگریست و برای این رودخانه تدبیری اندیشید؟ این سوال، آغاز راه یک گفتگوی دیگر است و راهگشای حل مسئله است.

در این مثال بسیار ناقص، عدم تعقل پذیری اندازه رودخانه، واقعیت دیگری را نشانمان داد که منجر به ادامه راه گفتگوی علمی شد. همین شکل از برون رفت از بحران را میتوان در علوم به معنای خاص آن نیز مطرح کرد. به عنوان مثال، وقتی میپرسند شما چگونه مفهوم بی نهایت را تصور میکنید؟ آن را توضیح دهید، ممکن است حواستان به پیچ و خم های شناختی این مفهوم نباشد و بگویید به راحتی. اما وقتی با این پیچ و خم ها آشنا شدید، آنوقت متوجه میشوید پاسخ به این سوال، اصلا راحت نیست. اما درآخر خسته از تمام نقد و اشکالهای بی نتیجه، اگر به این نتیجه برسید که این مفهوم، تعقل ناپذیر است، سوال جدیدی کشف میشود و آن این است که آیا من میتوانم مفهومی تعقل ناپذیر را در ذهن بیاورم؟ این خودش آغاز یک گفتگوی جدید علمی میشود!

پ.ن: همچنین است در تحلیل روان آدمی که به دلیل جذابیت و گرایش شخصی، متمایل بودم که آن را ذکر کنم. :دی

رویکردهای مختلف در تحلیل

در هر تحلیلی، دو رویکرد وجود داره که پوشیده داشتن و توجه نکردن به این رویکردها، بسیار موجب خطا میشه.

گاهی اوقات در مواجهه با یک پدیده، وقتی میخواید تحلیلش کنید، توجهتون به همون واقعیات موجوده و همان چیزهایی که هست رو میخواید توصیف کنید. اما گاهی اوقات، درصدد تحلیلی هستید که میخواید طبق بایدها تحلیل کنید. سعی میکنید بهترین (یا صحیح‌ترین یا موجه‌ترین) شکل اون پدیده رو تحلیل کنید.


رویکرد اول، بهش میگن توصیفی یا Descriptive که فقط توصیفی ارائه میده برای روشن شدن محدوده یا حقیقت اون پدیده.

اما رویکرد دوم، بهش میگن تجویزی یا Prescriptive که درصدد ترسیم کردن حالتی درست و موجه ازاون پدیده است.


به عنوان مثال، در یک بحث، کار به جایی میرسه که در مورد مفهوم هنر بحث میکنند، و میبینی دارند تعریف یکدیگر رو اشکال میکنند، اما هیچ نمیدونند که یکی داره تعریف توصیفی ارائه میده، و دیگری تجویزی. اونی که توصیفی ارائه میده، سعی میکنه به نحوی هنر رو معنا کنه که تمامی مصادیق رو شامل بشه و چیزی بیرون از محدوده تعریفش، نیفته، اما اونی که تجویزی معنا میکنه،

چون نگهش داری، از دست میرود.

وسط نوشته هایش، نام تو را آورده بود.


اول اشتباه خواندمش. باورت میشود؟ انگار که مغزم بخواهد از یادآوری ات فرار کند. دوباره خواندم و دیدم خودتی. نام کوچکت که من هیچگاه ننوشته و نگفتمش. آن وسط میان جمله نشسته بود و نویسنده، ضمیری که به من برمیگشت و نام تو را با چند کلمه فاصله قرار داده بود. گویا که حتی روا نیست نشانه هایی از ما، نزدیک به هم باشد.

دیدن نامت، غریب بود. انگار در شهری دور، میان بازاری شلوغ، ناگهان دیده باشمت و در نگاه اول، مبهوت مانده باشم. تو کجا؟ اینجا کجا؟ و از همان نگاه های درشت، با سری رو به پایین انداخته باشی. بی صدا، با حرکت آرام سر، به نشانه سلامی محجوب و آرام.


به ثانیه ای نکشیده بود که شلوغی حرفهای بعدی هجوم آورد. به سادگی گمت کردم. میان هجوم حرفها، من خودم را سرپا نگه داشته بودم تا کسی نفهمد غرق چه پاییزی هستم. چشمم خیره مانده بود به همان شیاری که در آن هویدا شده بودی. عطرت در فضا نمانده بود. استشمام مصرانه برای درک بقایای حضورت، فایده ای نداشت.

کسی نفهمید که چیزی را گم کرده‌م، همه چیز سر جایش بود، غیر از نگاهم. که خوشبختانه کسی به آن توجه نداشت.