در مواجهه با یک متن، ذهن به صورت ناخودآگاه تلقی (دستکم اولیه) از متن پیدا میکنه. از اونجا که هر رفتاری، میتونه در جایگاه داوری اخلاقی قرار بگیره، فهم از متن نیز از این قضیه مستثناء نیست. برای همین، در مقام فهم متن، بایستی از جهت اخلاقی بدونیم که چه وظیفهای داریم. بخشی از مباحث روششناسی فهم متن، در خصوص این نیست که کدام روش، برای رسیدن به منظور گوینده سودمندتره، بلکه در خصوص اینه که در فرآیند فهم متن، چه بایدهای اخلاقی رو بایستی در نظر گرفت.
هنجارهای اخلاقی در مقام فهم متن، فارغ است از اینکه عمل به این هنجارها، در راه رسیدن به منظور گوینده، سودمنده یا نه، بلکه فقط میگه که از نظر اخلاقی در مواجههی با یک متن، ما وظایف دیگری جز فهم متن داریم که باید به اونها توجه داشته باشیم.
مثلا یکی از وظایف ما، اینه که فهممون، متناسب با کارکرد ادعائی متن باشه. مثلا اگه رفیقم از یه راننده تاکسی که بهش توهین کرده، ناراحته و میاد یه عالمه دری وری به تمام رانندههای عالم میگه، من نباید بهش بگم اشتباه میکنی، رانندههای خوب هم داریم. چون کارکرد کلامش، اصلا نقد رانندهها نیست. فقط داره تخلیه احساسی میکنه. خودش هم میدونه معمولا که همه رانندهها اینطور نیستند.
یا مثلا اگه شعر ایرج میرزا رو نقد فلسفی بکنید، شما از اصول اخلاقی در فهم متن تخطی کردید. چون شاعر اصلا درصدد بیان مسئلهای در عالم واقعیت نیست. داره داستان یا هجو و... میسرایه. اگه فهمی این چنین داشته باشید، بیانصافی کردید نسبت به متن.
کارکرد ادعائی متن، یعنی همون کارکرد و محصول و نتیجهای که گوینده، درصدده که با کلامش اون رو ایجاد کنه. مثل اینکه کارکرد کلمات یک غزل عاشقانه، بیان و توصیف حال عاشقانهست نه یک واقعیت فلسفی. کارکرد یک متن فلسفی، بیان نکتهای عینی و واقعی است نه توصیف یک حماسه.
معنای کارکرد، تا حدودی روشنه، اما کلمه «ادعائی» کلمه مهمتریه. برای روشن شدن کلمه ادعائی، اول بایستی این مسئله روشن بشه که کارکرد رو از کجا میفهمیم:
در یک کلام ایدهآل، گوینده نشونههایی رو در کلماتش قرار میده که به مخاطب نشون بده کارکرد کلامش چیه. شنونده هم براساس اون قرائن، «حدس» میزنه که گوینده چه کارکردی رو برای کلام خودش در نظر داشته.
این نشونهها، میتونه پدیدههای بیرونمتنی باشه، مثل مقام گفتار و جایگاه کلام و اینها. میتونه نشونههای درونمتنی باشه، مثل چگونگی انتخاب کلمات، لحن گفتار (اگه متن به صورت گفتاری بیان شده) نحوه چینش جمله و ساختارهای ترکیبی و غیره. این نشونهها قطعی نیستند. عمومی هم نیستند. گاهی نشونههای شخصی یه فرد هستند. قرارداد همگانی میان همه اهل زبان هم نیستند. برای همین، کشف کارکرد ادعائی متن، فقط مبتنی بر حدس و گمانه.
از این جا روشن میشه که «ادعائی» برای این گفته میشه که کارکرد، یک مسئله عینی و روشن نیست. مشکل اینجاست که درون گوینده، قابل نشوندادن و قابل رویت برای شنونده نیست و شنونده، فقط باید از مجرای گفتگو و کلمات، با توجه به نشونهها، منظور گوینده رو بفهمه. در نتیجه کارکرد واقعی برای کلمات وجود نداره، بلکه فقط کارکردی وجود داره که گوینده ادعا میکنه در کلامش وجود داره، کارکردی که شنونده از نشونهها کشف میکنه و به گوینده نسبت میده.
این کارکرد، واقعی نیست و فقط ادعائی است. چون گوینده با نشونههاش، فقط ادعا میکنه که کارکرد کلامم اینه و ممکنه در درونش، منظور دیگهای رو دنبال کنه. مثلا فردی ممکنه حرفی رو به جدیت بزنه، اما نشونههای شوخی توی کلامش بذاره و با این کار، کارکرد ادعائی کلامش رو همون شوخی قرار میده.
اما با این وجود، وظیفه شنونده، همینه که متن رو براساس همین کارکرد ادعائی بفهمه. ممکنه کارکرد ادعائی، یه پوشش دروغین باشه. مثل وقتهایی که افراد، انتقادشون رو با شوخی بیان میکنند. اما باز هم وظیفه اخلاقی شنونده در قبال متن اینه که برداشت از متن رو با کارکرد ادعائی تنظیم کنه. چون اخلاقا حق نداریم چیزی رو پای گوینده بذاریم که مبتنی بر قراردادهای کلامی، بیان نشده هنوز و فقط حدس ماست.
اگه بخوایم اخلاقا اجازه بدیم که شنونده کارکردهای نهانی گوینده رو کشف کنه، این امکان به وجود میاد که بتونیم هر تهمت و نسبتی رو به هر گویندهای بزنیم و بدین ترتیب، نظام برقراری ارتباط، به هم میریزه (به لحاظ پیامدها، مشکلات اساسی دیگهای هم ایجاد میشه). همچنین وظیفه اخلاقی ما در قبال دیگران، اینه که از تهمتهای احتمالی اجتناب کنیم. در نتیجه اخلاقا فقط چیزهایی رو باید از کلامشون برداشت کنیم که نسبت دادنش به گوینده قابل دفاع باشه.
اون چه که در مورد فرآیند کشف کارکرد کلام بیان شد، فقط توی فضای ایدهآل بود. اما در عمل، خیلی وقتها ما جملاتمون به این فضای ایدهآل نزدیک نیست. دقت در اینکه چه اشتباهاتی در گفتگوها رخ میده، نشون میده که گوینده و شنونده، وظایف اخلاقیشون رو در قبال متن، دارند رعایت نمیکنند و در نتیجه مشکل درست میشه. پس طبق همون فضای ایدهآل میشه گفت گوینده و شنونده، هرکدوم وظایف مهمی دارند:
۱) گوینده وظیفه داره که به نحوی از کلمات و چینش جملات استفاده کنه که کارکردی که برای کلام مد نظر داره، برسونه. مثلا اگه میخواد شوخی کنه، یه طوری بگه که شنونده بتونه بفهمه که داره شوخی میکنه، یهو جدی نگیره، داستان بشه. اگه میخواد در مورد سلیقهش حرف بزنه، نه اینکه یه حکم کلی در مورد همه آدمها بده، مشخص کنه که این سلیقه منه. براساسش نمیخوام دیگران رو محکوم کنم.
۲) از طرف دیگه هم شنونده اخلاقا وظیفه داره که به نشونههای متن دقت کنه، لحن رو درست بشنوه، به انتخاب کلمات دقت کنه تا کارکرد ادعائی متن رو بهتر حدس بزنه و نهایتا برداشتش از متن رو متناسب با کارکرد ادعائی متن تنظیم کنه.
همچنین چون کشف کارکرد ادعائی متن، در بسیاری از موارد، ممکن نیست، شنونده وظیفه داره محتاطانه حدس بزنه. محتاطانه کارکرد متن رو تشخیص بده. براساس اینکه عادتا گوینده از یک کارکرد استفاده میکنه، جملاتش رو حمل بر غالب نکنه. مثل وقتی که یه دوست شوخطبعمون که عمدتا در حال شوخیه، حرف جدیای میزنه و بقیه بهش میخندند چون فکر میکنند شوخی کرده.
بسیاری از خطاهایی که در گفتگوها پیش میاد، ناشی از اینه که افراد، این دو وظیفه اخلاقی خودشون رو در قبال متنی که بیان میکنند یا میشنوند، رعایت نمیکنند.